رهیافت جنوب "یکسال از آسمانی شدنت گذشت، یکسال گذشت، اما باورمان نشده. سردار چه زیبا به جمع کاروان کربلا پیوستی. بارها انگشتر دستت را دیدم، هربار زیبایی خاصی داشت. در دلم آشوب بود و در چشمم، اشکی از روی بغض و سرمستی حدقه زد. باورش سخت بود که دیگر در میانمان نیستی. به همیشه بودنت عادت کرده بودیم. شاید جسمت در کنارمان نبود، اما هنگامی که، وجب به وجب مرزها را از شمال تا جنوب، از غرب تا شرق را در سیاهی شب و روشنایی روز، زیر پا میگذاشتی و امنیت را هدیه میدادی. حضورت را از امنیت پایدار حِس میکردیم.
سردار دلم آنجایی ریخت که دخترکی با چادر سیاه و بغضی در گلو، با عکس پدر شهیدش و تمثالت، با دستخط کودکانه نوشت: بچههای شهداء دوباره یتیم شدند. آخ که درد بیپدری را درمانش تو بودی و دیگر نبودی.
راستی از مدافعان حرم شنیدم، وقتی به میانشان میرفتی، صدای خنده و شادی کاری میکرد که، رگبار و مسلسل داعشیان محلی از اعراب نداشت. فرمانده بودی اما، نزدیکتر از بردار. سردار در وجودت چه داشتی، که دشمن وقتی میفهمید، کیلومترها دورتر هستی و به سمتشان میآیی، لرزه به اندامشان میافتاد سلاحشان را رها میکردند، پا به فرار میگذاشتند. سردار یادم هست وقتی پایان داعش را اعلام کردی، شرق و غرب حیرتزده چشم به ماههای پیشرو داشت. چه زیبا بود روزی که داعشیان، با ذلت و خواری تسلیم شدند و کابوس تشکیل دولت عراق و شام را با خود به گور بردند.
راستی سرادر، خوزستان را خاک خوبان پنداشتی. هرجا اسمی از خوزستان میآمد، تمام قد میایستادی، از دِین و بدهکاری میگفتی. در هر وجب از این خاک لالههای سرخ روئیده است. وقتی سر را به زمین میگذاری به تو میگوید که در هشت سال دفاع مقدس مردانی از جنس نور و شهامت، جانانه از خاک مهین دفاع کردند. به وقت سیل، خانه و کاشانهی اهالی منطقه به زیر آب رفت،حتی هر آنچه که نداشتند. آمدی و آبی شدی بر آتش. با عکس امام( ره) به استقبالت امد، مردی که شاید،فقط همان قاب عکس را از سیل نجات داده بود. چه خوب که فراموشمان نکردی، دوباره به میدان جنگ قدم گذاشتی،البته که اینبار نه به چنگ بعثی و داعشی بلکه به جنگ با ویرانی.
۱۳ دی ماه ۹۸ تلخ شد، زهر شد، اشک و ناله و آه شد. آنقدر به خودم گفتم، اشتباه است، دروغ است، خواب بیتعبیر است،که هر بار جزئیات بیشتری از جنایت استکبار گفته میشد، بیشتر انکار میکرد. اما تو دیگر رفته بودی، پَر کشیدی و به آسمان عروج کردی.
سردار یکسال است که دیگر، جسمت در خاک است و روحت به بلندای ایران اسلامی است. اما بدان که هر بار نامت به زبان میآید و یادت به خاطر، اشک بدون اختیار سرازیر میشود. می خواهم، قولی بدهم. قسم یاد کنم. به اسمت قسم، اقتدار ایران اسلامی، را حفظ میکنیم و با صدای بلند به دشمنان قسم خورده، انقلاب هشدار میدهیم؛ من هم یک سلیمانیام